سلام ای تنها بهونه برای نفس کشیدن
هنوزم پر می زنه دل برای به تو رسیدن
برای جواب نامت میدونم که خیلی دیره
بزن به حساب غربت نکنه دلت بگیره
می دونی که دست من نیست
بازیهای سرنوشته
رو قشنگا خط گشیده
زشتارو برام توشته
یادته من و تو داشتیم ساده زندگی می کردیم
از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی می کردیم
یه دفعه یه مهمون اومد عقلمو یه جوری دزدید
دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید
اولش گفتم یه حس یا یه اتفاق ساده
اما بعد دیدم که عشق آخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت آوردی مثل غنچه ها تو پاییز
سرنوشت تو سفید ماجرای من دل انگیز
از طرف بهاره بهترین کس تو زندگیم
موضوع مطلب :